مولانا جلال الدین محمد بلخی و موسیقی

 

  • موسیقی تنها وسیله ی بیان عشق است:

مولانا جلال الدین محمد بلخی را به حق می توان عاشق ترین شاعر جهان نامید و شاعر ترین عاشق جهان نیز. او هرچند که در سراسر سروده های خویش با شوق و جذبه ی شور انگیزی از عشق می گوید؛ اما با آنهم بدین باور است که این گوهر برین هر گز در وصف نمی گنجد:

هرچه گویم عـــشق را شـــرح وبیان

چون به عشـــق آیم خجل گردم از آن

گرچه تفســــیر زبان روـــشنگر است

لیک عشـق بی زبان زان خوشتر است

مولانا در تعبیر عشق ازحوزه ی عشق انسانی و حتی عشق ملکوتی هم گامی فراترمی گذارد و می پندارد که جوهر عشق، در سراسر کاینات جاریست ودرجانِ جماد و نبات و جانور و انسان تنیده شده است وهمین عشق کیهانی است که مایه ی تکامل جماد به نبات و پس از آن به حیوان و انسان و ملک و فراتر از آن می گرددو تا جایی تکامل می پذیرد که در وهم آدمی نمی گنجد. اگر ماده ی بی جان مولانا بی جانش هم نمی شمارد؛ نیروی جنبش در اندرون خویشتن نمی داشت و از جذب و انجذاب بی بهره می بود ؛ یابد و پله پله تا جایی رسد که از َملک پران شود. او بدین باور است که از ذره ی ناچیز تا افلاک گردان، در جنبش و حرکت اند و در رقص و خروش. او می گوید که عشق در ذات و سرشت انسان است ؛ اشتیاقی است که او را به سوی کما ل و جاودانگی می کشاند و اگر عشق نمی بود؛ پس هستی هم در میان نبود:

                         گر نبودی عشق هستی کی بدی

                        کی زدی نان بر توو تو کی شدی

به باور مولانا چون جمال ابدی از آن خداوند است و از سویی هم چون عشق حرکت به سوی جمال ابدی است؛ پس با نیروی عشق است که می توان به حریم جمال ابدی راه یافت وسر انجام بدو پیوست. از نگاه مولا نا ،عشق را تنها یک وسیله ی بیان است و آن هم موسیقی است نه منطق.

  • موسیقی در سراسر گیتی طنین انداز است:

پیام دیگرمولانا این است که موسیقی در چرخ و افلاک جاری و ساریست:

ناله ی ســـــــــرنا و آواز دهل

چیزکی ماند بدان ناطور کل

پس حکیمان گفته اند این لحن ها

 از دوار چرخ بگرفتیم ما

بانگ گردشهای چرخ است این که خلق

می ســــــــــرایندش به طنبورو به حلق

مــــــــــؤ منان گویند کاثار بهشــــــــت

نغز گردانید هر آواز زشـــــــــــــــت

مـــــا همـــــــه اجزای آدم بوده ایم

در بهشـــــــــت آن لحن ها بشنوده ایم

این پندار که اآسمان ها نیز آواز سر میدهند نه با مولانا آغازمی گردد و نه با عارفان پبش از وی و برمی گردد به دور ترین روزگار کهن و به حکمای یونان قدیم و اندیشه پردازان سرزمین هند. فیثاعورث آواز می خوانندو این آواز خوانی ازآغاز آفرینش مایه می گیرد و تا ابدیت دنباله دارد» . افلاطون باور داشت که« هر سپهر بر پایه ی سرعت پویش خود آوازی پدید می آورد » هومر گفته بود« که هفت سیاره با نوای دلنشینی سرود می خوانند» ابوریحان بیرونی در شگفت است که چرا هند یان آسمان را آواز خوان می پندارند . او می گوید « من بر آنم که این پندار به سخن هومر سخنور یونانی همگونی دارد»(1)

وپرسش مولانا این است که دربطن ساز، با همه ی سادگی ، بی بهایی و ناختاری ساختاری آن، دوست را می Examples:

                      خشک چوبی ، خشک تاری ، خشک پوست

                      از کجـــــا می آیـد این آوای دوســــــــت ؟

  • موسیقی صبغه ی الاهی دارد:

مولانا موسیقی را ویژگی الاهی می دهد و بدین باوار است که موسیقی حکم شهادت رادرد و این به گونه یی مقدس شمردن مویسقی است و این که عرفا شنیدن ان را عبادت بر تر می دانند ؛ نیزاز همین جاست . او می گوید:

این علم موسقی برمن چون شهادت است

 من مؤمنم شـــــهادت و ایمانم آرزوست

مولانا در دانش موسیقی نظریه می پردازد و بدین باور است که با موسیقی و سماع میتوان به چنان پایه یی از بی خویشی و بی خویشتنی رسید که به حضرت دوست پیوست. او مانند جماعت دیگری از صوفیان، آواز خوش را آواز خدایی می داند و موسیقی را تا آن مایه ارج مینهد که در حد« ایمان» و « شهادت» می گذارد.

آن نوعی عبادت می شمرد و با ایمان و شهادت پیوند می داد؛هنگامی هم که خلیفه اش صلاح الدین زرکوب در گذشت جنازه اش اش را « با آهنگ دف و کوس تشییع کردندتابوت را که هشت دسته قوال درپیشاپیش آن حرکت می کرد مولانا با اصحاب چرخ زنان و سماع کنان تا مقبره ی بها ولد همراهی نمود» ( 2)

در آن روز پیشاپیش، مقریان کلام خدا را تلاوت می کردند و به دنبال آنان قوالان موسیقی می نواخنتد و چون یک تن از منکران از مولانا در باب این تر کیب ناهمگون پرسید؛ مولانا پاسخ

داد که آنان که کلام خدا را تلاوت می کنند ؛ بدین معناست که خلیفه ی ما مسلمان بوده است و اینان که موسیقی می نوازند بدین معناست که او عاشق هم بوده است.

پیش از مولانا نیز برخی از صوفیان و عارفان ،موسیقی را اثر الاهی می دانستند در صورتی که به قول آنان، با معنویت به آن گوش داده شود . ابوالفیض ذوالنون مصری( مرگ 245) گفته است:

«موسیقی یک اثر الاهی است که دل را برای جست و جو ی خدا به حرکت می آورد. آنان که با معنویت به آن گوش دهند؛ به خدا دست می یابند و آنان که از روی شهوت نفسانی به آن گوش فرامی دارند؛ دچار کفر می شوند.“(3)

Other words: « پرسیدند چرا بسیاری از مردان متین و صاحب نام به شنیدن نغمه های دل انگیز، به هیجان می آیند و شوری دارند. پاسخ داد: چون خدای تبارک وتعالی در روز الست با ذرات زریات بنی آدم ( َالستُ بربکم) گفت ـ حلاوت آن خطاب در مسامع جان ایشا باقی مانده. هرگاه آواز خوش می شنوند و لذت آن خطاب به یاد آید و از ذوق آن در حریند» (4
) سماع و تواجد و اغانی را، در مانی برای بیماری های مخمصه و استسقا می شمارد .افلاکی در منا قب العارفین حکایتی می آورد که روزی مولانا به مردی به نام مولانا زین الدین می گوید که : اکنون مردان خدا را هم حالتی وضرورتی هست که به مثابه ی مخمصه و استسقاست و دفع آن جز به سماع و رقص وتواجد و اصوات اغانی نیست » (5)

 در درون انبیا هم نغمه هایی است که گوش حس از شنیدن آن نغمه ها عاجز است:

انبیا را در درون هم نغمه هاست

طالبان را زان حیات بی بهاست

نشنود آن نغمه هارا گوش حس

کز ستم ها گوش حس باشد نجس

 داستان پیر چنگی در مثنوی، ازقصه های شور انگیزی است که در همه ی گزیده هایی که از این کتاب تهیه دیده شده است؛ به چشم می خورد. داستان در روز گار خلیفه دوم اسلام اتفاق می افتد و قصه یی از یک نوازنده ی روزگار خلیفه ی دوم می زیست و چنگ Another example:

 آن شنیدستی که در عهد عمر

بود چنگی مطربی با کر و فر

 بلبل از آواز او بی خود شدی

یک طرب زآواز خوبش صد شدی

مجلس و مجمع دمش آراستی

 وز نوای او قیامت خواستی

 اما چون پیر می شود و پشتش خم می گردد دیگر آوازش زشت می شود و کسی خریدار آوایش نیست . پس راه از آن پس برای خدا بخواند زیرا کسی دیگر برای آهنگ هایش نخواهد پرداخت. پیر چنگی در گورستان می نوازد و می گرید تا خوابش می برد در این هنگام عمر خواب می بیند که خداوند به او دستور می دهد که حاجت بنده ی خاص و محترم ما را بر آور و راه گورستان را پیش گیر ووجهی در اختیار او Example:

ای عمر ! برجه ز بیت المال عام

هفتصد دینار در کف نه تمام

 پیش او بر، کای تو ما را اختیار

 این قدر بستان؛ کنون معذور دار

 سر انجام داستان نیز چنین است که عمر او را از مقام گریه که هستی است به مقام استغراق که نیستی است می کشاند. به روایتی این قصه همانندیی به داستانی دارد که محمد بن منور در اسرار التوحید در شمار ابوسعید ابوالخیر آورده است و عطار در ظاهر انر از هموگرفته است و در مصیبتنامه منظوم ساخته است (6)

  • موسیقی ذوجنبتین است:

مولانا دو جلوه ی ناهمگو ن و متضاد ر در موسیقی می نگرد ؛ از سویی این نی زهر است و از سویی دیگر تریاق و این دو سرش ناهمگون و متناقض نی، به تناقض و ناهم گونی عشق مانند است ؛چون عشق هم ذو جنبتین است:

همچو نی زهری و تریاقی که دید؟

همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟

نی حدیث راه پرخون می کند

قصه های عشق مجنون می کند

 « قصه ی معلم ثانی (فارابی) مشهور است که خندانید و گریاینید و خوابانید دریک مجلس و همه در حال خواب بودندکه از مجلس بیرون رفت و این کاررا با یک آلت موسیقی انجام داد به واسطه ی تغییر ترکیب و ظاهرا نواختن بوده بدون خواندن) (6)

« چون عشق در ذات خود ذو جنبتین است ؛موسیقی که محمل آن ست در ذات خویش ذو جنبتین است؛ موسیقی هم زهر است وهم تریاق. خوش ترین آواز ها ی ما آن هایی هستندکه گویای غمبار ترین اندیشه های ما باشند.عشق بزرگترین راز حیات است که در جهان ظاهر به زی موسیقی در می Day(7)

طرب را نیز چنان معنی کرده اند که شدت غم و شادی را با خود دارد.در قاموس المنجد غنا را چنین تعریف کرده اند :(ما طرب به و الطرب خفة نصیب الانسان لشدة حزن او سرور) یعنی غنا عبارت از چیزی است که به واسطۀ آن ، طرب ایجاد می شود و طرب عبارت است از سبکی که بر انسان به جهت شدت غم یا شادی عارض می شود» (8)

  • مو لانا با دقایق موسیقی آشناست:

شیفتگی مولانا به موسیقی دارای پهلو های گوناگون است . او هم موسیقی میداند ؛ هم پیرامون آن نظریه می پردازد ؛ هم در عمل می تواند بنوازد ؛ هم موسیقی را نردبانی برای عروج به بام عاشقی بر گزیند. نگاهی به کلیات شمس ، خواننده را متقاعد می سازد که او با دانش موسیقی آشنا بوده است و در هنر موسیقی دستی داشته است. دردیوان وی غزلی است که نام دوازده پرده ی موسیقی را می گیرد و این نشانه یی از آگاهی زرفوی در دقایق موسیقی است.

ای چنگ! پرده های ســـــــــپاهانم آرزوست

وی نای! ناله ی خوش ســـــــــــوزانم آرزوست

در پرده ی« حجاز » بگو خوش تـــــــــرانه یی

من هدهدم صفیر ســــــلیمانم آرزوســــــــــت

از پرده ی « عراق» به « عشـــــــاق» تحفه بر

چون «راست» و« بو سلیکِ » خوش الحانم آرزوست

آغاز کن « حسینی » زیرا که «مایه » گفت

کان « زیر خرد» و «زیر بزرگان » م آرزوست

در خواب کرده ای ز« رهاوی » مرا کنون

بیدار کن به «زُنگله » ام ،کانم آرزوســــــت

 این علم موســــقی بر من چون شــهـــــادت است

من مؤمنم شــــــــها د ت و ایمانم آرزو است

می بینینیم که او دوازده ی پرده ی موسیقی آن روز گار را چون سپاهان،،حجاز،عراق ،عشاق،بوسلیک،حسینی، مایه،زیر خرد، زیر بزرگان،رهاوی،زنگله، نام می گیرد وبدین گونه می توان پی برد که او با موسیقی روزگارخویش تا چه مایه آشنا بوده است. از این گذشته در جای جای دیوانش ذکری از پرده های موسیقی به میان می آورد. به گونه ی نمونه در این غزل که در کنار رباب یعنی ساز دلخواه خویش This is what you’re looking for:

دیدم نگار خود را ، می زد یک ترانه ربابی، می زد یک ترانه

با زخمۀ خراب و دلکش از باده ی مغانه

در پرده ی عراقی ، می زد به نام ساقی                 مقصود باده بودش ، ساقی بدش بهانه

در جای دیگر به جای پرده ی عراق از نای عراق سخن می زند و هم از بو سلیک و حجاز یاد می کند:

 طبل فراق می زنی؛ نای عراق می زنی

پرده ی بوســــــلیک راجفت حجاز می کنی

او در دو بیت زیربه سه دانشواژه ی موسیقی یعنی «زیر وبم»« پرده ی عراق » و« ره» که به معنای پرده ی موسیقی و آهنگ و نواهایی که جزو یک مجموعه  است اشاره می کند و از زبان پیر چنگی می نویسد:

خرج کردم عمر خود را دم به دم

در دمیدم جمله را در« زیر وبم»

آه کز یاد «ره»و «پرده»ی عراق

 رفت از یادم دم ِ تلخ فراق

  • مولانا شیفتۀ موسیقی و سماع است:

می دانیم که مولانا پس از غیبت شمس پوسته در سماع بود تاجایی که فرزندش گواهی می دهد که:

                                  یک نفس بی سماع و رقص نبود

                                  روز و شـب لحظه یی  نمی آسود

 چون موسیقی از ارکان سماع ا ست و سماع بدون موسیقی ممکن نیست . پس او در فصل دوم زندگی و پس از تولد دیگرش، پیوسته با موسیقی زیسته است. او چنان شیفته ی آواز و ساز بود که صدای فرود آمدن چکش ها بر سندان دکان صلاح الدین زرکوب، می توانست او را به پایکوبی در بازار زرکوبان بکشاند. « حضرت مولانا از پیش دکان شیخ صلاح الدین زرکوب قدس اللهُ سره می گذشت ؛ همانا که آواز طقطقِ ضرابان به گوش مبارکش رسیده به سماع و چرخ مشغول شذ و هنگامه ی عظیم جمع آمذ. به خدمت شیخ صلاح الدین خبر کردندکه مولانا به سماع شروع فرموده است. شیخ به شاگردان خود اشارت کرد که دستها را از ضرب وا مگیریذ؛چه اگر زر ورق تلف شود باکی نیست. از وقت ضحی تا قربِ نماز دیگر در سماع بوذ؛ بعد از آ ن فرمود که بس کنیذ؛ آن بود که گویندگان رسیدندو سماع را به جد گرفته این غزل را سر آغاز فرموذ

                             یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زر کوبی

                         زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی

  • رباب صریر باب بهشت است:

مولانا هم در شعر هایش و هم در  زندگی روزانه اش که با سماع و موسیقی پیوندی تنگاتنگ داشته است؛ مهری شگفتی انگیز به موسیقی وا می نماید . هم  در کلیات شمس و هم در مثنوی از ساز های گوناگون نام می گیرد اما  به رباب و نی افزون از دیگر ساز ها دل بسته است. در بزم سماع از رباب بهره می جست و خود نیز رباب می نواخت.رباب در روزگار مولانا انگار ازخاندان بربط بوده است« رباب قدیمی شکل دیگری داشته است و با کمان نواخته می شده است  وگویی از خاندا ن بربط بوده است. بربط را گاهی با کمان و گاهی با مضراب می نواختند. یونانیان آن را با مضراب و آریاییان با کمان می نواختند« گاهی هم به عکس آنحکیم خا قانی شروانی رباب  را، ساز نالنده خوانده است و گوید:

بربط چو عذرا مریمی، آبستنی دارد همی

کاز دَردِ زادن هردمی، در ناله ی زارآمده

پیداست که رباب را در شرق با  کمان نمی نواختند؛ زیرا ناله ازکمان بر نمی خیزد. انگار سارنگ نیزهمان بربط روزگار کهن است که پس از اصلاح ساختاری آن در کشور هند، به این نام مسما گردیده است.چه سارنگ در الحان آریا ییان نام مقامی بوده است.

   گفته آمد که  رباب سازی کهن است اما گویند  رباب امروزین را مرد ی  به نام (تام حسین) یا

(تان حسین) در روزگار اکبر یا جهانگیر ساخته است .

رباب به عنوان سازی خوش آوا در افغانستان  کشور های هند و پاکستان  و دیگر بلاد شرق ابزاری محبوب و مقبول بوده و در درازای سده ها درسا ختار آن دگر گونی هایی رخ داده است . (  رباب معمولی 92 سانتی متر درا زا دارد و با مضراب نواخته می شود بیست و یک تار دارد یعنی . پنج تار اصلی روده ای « دو تار در جلو ، دو در میانه یک تار بزرگ » و شانزده تار فلزی « هشت تار فولادی و هشت تار برنجی»دارد؛ گلوی این ساز کوتاه است و چهارپرده دارد. در کشورمن  ازچهار گونه رباب، بهره می گیرند .(9)

مولانا در وصف رباب در کلیات شمس چنین گوید:

هیچ می دانی چه می گوید رباب

زاشک چشم و از جگر های کباب

پوستی ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چنبرش گوید منم من شاخ سبز

 زین من بشکست و بدرید ان رکاب

 بانگ ما همچون جرس در کاروان

یا چو رعدی وقت سیران سحاب

  ای مسافردل منه بر منزلی

که شوی خسته به وقت اجتذاب

زان که از بسیار منزل رفته ای

 تو زنطفه تا به هنگام شباب

ترک و رومی و عرب گر عاشقند

هم زبان اوست این بانگ رباب

  مولانا در نغمه های رباب صدای گشاده شدن در بهشت را می شنود حکایتی که  در نفحات الانس آمده بر این نکته گواه است که مولانا آوای رباب را صریر در بهشت می داند و خطاب به مولوی شرف الدین  منکر جادوی رباب است می گوید:

« آواز رباب صریر باب بهشت است که ما می شنویم. منکری گفت: ما نیز همان آواز می شنویم ؛ چون است که گرم نمی شویم که مولانا، خدمت مولوی فرمود:… آنچه ما می شنویم آواز باز شدن در است و آنچه او می شنود آواز فراز شدن (10).( شکوه شمس.ص.296)

چند قرن پس از این گفت و گو، صایب تبریزی این حکایت را در  دو بیت چنین فشرده چنین می سازد:

هوا لغفور زجوش شـــراب می شنوم

صدای درب بهشت از رباب می شنوم

تفاوتی است میان شـــــنیدن من و تو

تو بستن در و من فتح باب می شنوم

در کلیات شمس آوای رباب پژواک فراوان یافته است . او این ساز را مشرب عشق می پندارد وقوت ضمیر، جایی که بانگ بر می دارد:

رباب مشرب عشق است و مونس اصحاب

 که ابر را عربان نام کرده اند رباب

چنان که  ابر سقای گل و گلستان است

رباب قوت ضمیر است و ساقی الباب

در آتشی بدمی ، شعله ها بر افروزد

به جز غبار  نخیزد چو در دمی به تراب

رباب دعوت باز است سوی شه باز آ!

به طبل باز نیاید به سوی شاه غراب

گشایش گره ی مشکلات عشاق است

چومشکلیش نباشدچه در خور است جواب

داستان زیر می تواند نمونه یی از اشتیاق مولانا را به رباب  وهمچنان حرمت گزاری حکمرانان آن روزگار را به مولانا گواه باشد:

« معین الدین پروانه  می خواست که ولدِ تاج وزیر را در قونیه قاضی کندو او مردی بوذ پر فضایل علمِ ادب، اما بی ادب و مُعجب و از عالمِ اولیا دور،گفت:ســه شرط منصب قضا را قبو ل کنم: شرط اول آنک رباب را از میانِ خلق بر گیری؛ دوم آنک محضران کهن را که جلادان محکمه اند برانی؛سوم آنک محضران  نو را جامگی دهی تا از مرد م چیزی نبرند. پروانه جواب داد که هر دو شرط را ملتزم می شوم ومی توانم کردن ،اما رباب را نتوانم برداشتن چون این حکایت به سمع مولانا رسید فرمودکه : زهی رباب مبارک!

والله الحمدکه رباب دستگیر او شدو اورا ازچنگ قضای قضا رهانید؛ عاقبت تمامت اولاد او مرید خاندان شدند. (11)

مولانا افزون بر آن که در کلیات شمس جای جای سخن ازرباب در میان می آورد؛ خود نیزنوازنده ی رباب بوده است و حتی تاری دیگر بر چهار تار رباب ،افزوده است .چنین پنداشته می شود که او پس از غیبت شمس به غزل سرایی و موسیقی و سماع روی می آورد و آن سان که افلاکی می نوسید پس از که از بازگشت معشوق نا امید می گردد به موسیقی و سماع و غزلسرایی دل خوش می کند .« همانا روز پنجشنبه بیست ویکم ماه شوال لسنه اثنین و اربعین ستما ء ، حضرت مولانا شمس الدین غیبت نموذ، قرب ماهی طلب او کردند؛ اثری پیدا نشدکه چه شد و به کجا رفت؛ پس حضرت مولانا فرمود تا از هند باری فرجی ساختند وکلاهی از پشم عسلی برسرنهاذ و گویند در ولایت جامه ی هند باری را اهل عزا می پوشیذ و قاعده ی قدما آن بود چنانک در ین عهد غاشیه می پوشند .همچنان پیراهن را نیز پیش باز کرده پوشید و کفش و موزه ی مولوی در پا کردندو دستار را با شکر آویز پیچیذندو فرموذ که رباب را شش خانه ساختند چه از قدیم العهد رباب عرب چهار سو بوذه و فرموذ: شش گوشه ی رباب ما شارحِ سر شش گوَشه ی عالمست و الف تارِ رباب مبین تأُلُف ارواح است به الف الله»  (12).

پس مولانا و فرزندش سلطان ولد هرد و رباب می نواختند .فرزندش را مثنویی است به نام«رباب نامه»  در همان بحر رمل و به پیروی از مثنوی معنوی که( 8091) بیت دارد و این

گونه آغاز می یابد:

 بشــــنوید از ناله و بانگ رباب

نکته های عشق در صد گونه باب

شیفتگی مولانا به این ساز تا آن مایه است که گاهی با شنیدن آن حتی در کوی و برزن نیز عنان اختیار را از کف می دهد و مستانه بر سر راه به چرخیدن می آید . شمس الدین احمد افلاکی نویسنده ی کتاب مناقب العارفین که در نسبت دادن کرامت های       بی شمار در حق مولانا دستی گشاده دارد ؛در کتابش حکایتی از اثر گذاری رباب بر مرادش پرده بر می دارد که خواننده  را به تعجب اندر می سازد:« همانا که چون از سماع بیرون آمدیم و ازسر محله که عبور می کردنداز در شراب خانه آواز رباب، به سماع مبارکش رسید.قدری توقف فرموده به چرخ در آمد و ذوقها می کرد تا نزدیک صباح در نعره و صباح در وصیاح بوذ و همه ی رنود بیرون دویدهبه پای مولانا افتاذندو هر آن چه پوشیده بوذ؛ همه را بذ آن رندان ایثار کرد و گویند مجموع ایشان ارمنیان بوذند… روز دوم آن رنود جمع گشته بیامذندو و به صدقِ ِتمام مسلمان گشتند و مرید شذند و سماع هاداذند. (13)

  گویند مولانا  راهمچنان نوازندۀ ربابی بوده است که چون روزگاری رنجیده خاطر گشته بود مولانا غزلی با این مطع می سازد و به وی می فرستد.
رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می کنند

                                  ان مرغ آبی را بگو مستان سلامت می کنند

  • نی نماد انسان کامل است:

مثنوی مولانا خلاف رسم متعارف آن روزگار با نی نامه و حدیث نی آغاز شاعران با تحمید و ستایش پروردگار آغاز می یابند از همین رواست که منتقدان مولانا منتقدان و ناراضان زبان به شکوه گشودندندو لی نه بدان سان که برشعر ر حافظ تاختند از یزید ابن معاویه اغازیده است در حالی که این اتهام و نسبت دادن آ« به یزید ،بی مایه و بی اساس بوده است.در مولانا و نی نامه اش نیز آگاهان وقوف داشتند که مراد از نی چیست و کیست. « در واقع تمام مثنوی هم از آغاز تا پایان تغزلی مولوی وار است با یاد خدا و یا نغمه ی عشقی که عارف را در جس تو جوی او در آتش شوق و درد به ناله و فریاد می آوردونغمه یی که با این شور و هیجان از دل عارف بیرون می آید؛ نمی تواند در قالب لفظ وعبارت اهل آداب و رسوم مقید مانده باشد» (14)

او هنگامی که می خواهد داستان هبوط آدمی را به زمین و ماجرای بریده شدن وی را از اصل وی بر زبان آرد؛ از« نی»، یاری می خواهد و نی را نمودگار انسان کامل می داند و تنها نی را سزاوار آن می شمارد که شرح جداشدن وبریده شدن غمناک انسان را از نیستان حقیقت و سرچشمه ی اصلی اش ا حکایت کند واز هبوط وی در حضیض خاک لب به شکایت بگشاید رمزی از وجود انسان و تمثیلی از روح انسان کامل وو لی واصل می شناسد جامی(نِی) مولانارا نمودار واصلان کامل و کاملان از خوخود فانی و به حق باقی میداند مولانا یعقوب چرخی این نی را عبرت از انفاس شریفۀ عرفا می شمارد. نیکلسون بدین باور است نب نینامه را کنیه یی از خود مولانا و یا حسام الدین چلبی آهنگ آن روح را بیرون می ریزد. تنها این نی را یارای آنسست که حدیث راه پرخون را بر زبان بریدۀ خویش آرد و همین هجده بیت

  نی نامه است که لب و لباب مثنوی است و مثنوی چیز دیگری جز تطویل نی نامه نیست

  • ذکر دیگر ابزار موسیقی در شعر مولانا:

مولا نا در سراسر کلیات شمس از ابزارموسیقی چون نی ، رباب ، چنگ، دهل، دف، سرنا،طبل ، طنبور عود ، بربط و از مطرب و غنا و رقص و سماع سخن می زند واز ساز ها با اشتیاق نام می گیرد و در موزیم آرامگاهش نیز برخی از این ابزار را می توا ن دید که درمجالس سماع، یا او خودویا دیگران می Noah al-Qassim.

در گنجینۀ شعری مولانا جز نی و رباب از دیگر ساز های گوناگون نیز سخن رفته است که ذایسته می دانم:

بربط:

تو بمال گوش بربط که عظیم کاهلست او

بشکن خمار را سر که سرَ همه شکست او

چنگ:

ای در کنار لطف تو من همچو چنگ با نوا

آهسته تر زن زخمه ها تا نگسلانی تار من: یا:

 چنگ را در عشق او از بهر آن آموخته

کس نداند حالت من ناله یمن او کند

Day:

چنگ و قانون جهان را تار هاست

ناله یهر تار در فرمان تو

Kahn and Kahn:

این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه ست

از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه ست

این صورت بت چیست اگر خاه ی کعبه ست

وین نور خدا چیست اگر دیر مغانه است

Yes:

اشکم دهل شده است ازین ازین جام دم به دم

میزن دهل به شکر دلا لم ولم ولم

هین طبل شکر زن که می طبل یافتی

گه زیر می زن ای د ل و گه بم و بم وبم

ya:

چو دف تسلیم کردم روی خودرا

 بزن سیلی و رویم را قفا کن

Sahin:

   زمطرب ناله ی سرنای خواهم

ز زهره زاری طنبور خواهم

Day:

ناله ی سرناو تهدید دهل

چیزکی ماند بدان ناقور کل

Day:

 چو سرنای تو نه چشم از برای انتظار لب

چو آن لب را نمی بینی در آن پرده چه زاری تو؟

طبل:

 گر طبل وجود ها بدرد

از کتم عدم علم براری

من نای تو ام، از لب تو می جوشم

  تا نخروشی هر آینه نخروشم

آن لحظه که خامشم از آن خاموشم

  تا نیشکرت به هر خسی نفروشم

Day:

واز ده اندر عدم ای نای و نظر کن

         صد لیلی و مجنون و دوصد وامق و عذرا

 

  • Another example is:

شیفتگی مولانا به موسیقی چنان است که حتی در کلیات شمس نیز نغمات و آهنگهای شور انگیز و ملودی های دلپذیری را با واژگان پدید آورده است که در ادب فارسی جز او سخنور دیگری را نمی توان شناخت که تا این میزان موسیقی کناری، بیرونی ، داخلی و معنوی در شعرش جلوه گری داشته باشد و دیوان شعرش به کتاب آهنگین و دفتر موسیقایی تبدیل شده باشد. موسیقی و سماع که بخش عظیمی از زندگی وی را می ساخته است پس از مرگش نیز چون میراث پر بهایی برای باز ماندگانش و برای طریقت مولویه برجای ماند. او که خود هواخواه سلسله و طریقتی پس از خود نبود اما پس از مرگ او، خلیفه اش حسام الدین چلبی را بر جای او نشاندند و پس ازچلبی فرزندان مولانا قرنها طریفت مولویه را با موسیقی و سماع ومقابله دنبال کردند. قوالان (خوانندگان) شعر هایش را خواندند و شیادان بر ریتم شعر هایش آهنگ ساختند.

« پس از آن که سماع به شکل مقابله در آمد موسیقی مولوی با تمام ویژگی هایش نمودار گشت و سلام های چهار گانه با آهنگی خاص در دستگاه های موسیقی The sun is shining. در چهار سلام شعر های مولانا یا سلطان ولد و یا از نوه ی مولانا عارف چلبی را می خواندند که مولویه این رسم را «آییین » می نامیدیدند.(15)

———————————————————————————————–

(1) نوسیندگان، ص. 65.

(2) هشتم، انتشارات علمی،ص.195.

(3) نیکلسون ، عرفای اسلام، ب.ت. ، ص. 88.

(4). تهران، ص195.

(5) یازیچی،تهران:1375،دنیای کتاب، ص…569

(6) سومانتشارات انصاریان،316.

(7) میرعلایی، تهران:1352، چاپ اول، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی،صو48.

 (8) نقدی برمثنوی، ص. 315.

(9) سلجوقی، به نقل ِاز مددی، سرگذشت موسیقی افغانستان،مشهد،:1375،مؤسسه ی علمی و فرهنگی،صص. 251 و 252.

(10) چهارم،اتنشارات علمی و فرهنگی.

(11) مناقب العارفین، 415.

(12) مناقب العارفین، همان ، ص.88.

(13) مناقب, to 0.489.

(14). 17.

(15) بعد از مولانا،ترجمه دکتر توفیق سبحانی، تهران:1366،چاپ اول، اتشارات کیهان، 549.